کد خبر: ۸۳۰۳
۱۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۰

۲۰ میلیون عکس امام(ره) از اینجا دست مردم رسید

عباسعلی محمدی، خادم قدیمی مسجد کرامت سند زنده روزهای انقلابی کوچه کرامت است.

می‌آید زیر بالکن مسجد می‌ایستد و با آب‌وتاب از آن سال‌ها می‌گوید. با دستش به گوشه‌گوشه مسجد اشاره می‌کند تا چیدمان و فضای آن زمان را بهتر برایم توصیف کند. از آن شب‌هایی می‌گوید که مسجد لبریز از آدم بود، اما کسی از آن ازدحام عجیب و فشردگی بیش از حد هیچ شکایتی نداشت؛ از نمازگزارانی که می‌آمدند تا بعد از نماز پای درس بنشینند!

پای درس روحانی جوانی که فرق‌هایی با هم‌مسلک‌هایش داشت و تخته‌سیاهی کنار محراب گذاشته بود و بعد از نماز تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه را نه روی منبر، بلکه پای تخته می‌گفت. ترجمه آیات و روایات و احادیث با چاشنی حرف‌هایی که مناسب اوضاع زمانه بود و مردم تشنه شنیدن را به مسجد می‌کشاند.

اینجا مسجد کرامت است، پایگاه اصلی انقلابیون مشهد. عباسعلی محمدی‌علافی کسی که نزدیک به نیم‌قرن خادم مسجد کرامت است، شاهد رفت‌وآمد و گفت‌وشنود‌های بسیاری در این مسجد بوده است. حالا نشسته‌ایم تا پیرمرد برایمان از روز‌های جوانی اش در آن سال‌های پرجوش‌وخروش انقلاب بگوید.

 

۲۰ میلیون عکس امام(ره) از اینجا دست مردم رسید

 

پهلوانی که خانه‌اش را مسجد کرد

عباسعلی محمدی که همه اهل مسجد او را عباس‌آقا صدا می‌زنند، پیرمرد خوش منظری است که اگرچه جراحت روز‌های انقلاب را بر چهره دارد، روی و موی سپیدش و حرف‌های پخته‌اش چنان به جان آدم نفوذ می‌کند که دوست دارد برای ساعت‌ها هم‌صحبتی در کنارش بنشیند.

لهجه مشهدی از بعضی جملات عباس‌آقا می‌زند بیرون، اما هنوز می‌شود متوجه اصالت آذری‌اش در لحن کلامش شد. پیرمرد زاده اردبیل و بزرگ‌شده مشهد است. از نوجوانی پایش به این مسجد باز شده و حالا سال‌هاست که کار و زندگی‌اش همین‌جاست و اسمش کنار اسم‌ورسم این مسجد مانده است.

از او تاریخچه ساخت مسجد را می‌پرسم: «این مسجد در اصل خانه قدیمی مرحوم حاج‌سیدمحمود کرامت کرمانی بود. سال ۱۳۴۴ جای آن خانه قدیمی یک ساختمان سه‌طبقه می‌سازد به‌نام بنای کرامت و همیشه در همه مناسبت‌های مذهبی، در آن مجلس برگزار می‌شد. وقتی مراسم بزرگ بود، حیاط را که خیلی هم وسیع و بزرگ بود، با چادر مسقف می‌کرد و می‌شد محل تجمع هیئت‌ها و عزاداران.

سال ۱۳۵۱ همان حیاط را هم در دوطبقه سقف زدند و رسما شد مسجد و حسینیه کرامت. مرحوم پهلوان کرامت با حاجی‌غنیان که خودش خیلی اهل منبر و مسجد بود، رفت‌وآمد داشت و رفیق بود. تأثیر او بود که حاجی‌کرامت تصمیم گرفت حیاط خانه‌اش را به حسینیه و مسجد تبدیل کند. وصیت هم کرد که خودش و همسرش را در همین‌جا دفن کنند.»


زنگ مخصوص چلوکبابی کرامت

عباس‌آقا در تعریف حاجی‌کرامت می‌گوید: «پهلوان بود و در زورخانه برای خودش بروبیایی داشت. کارش هم چلوکبابی بود. دکانش در همین کوچه بود که حالا خراب شده است.

کاسب خوش‌نام و معتمدی بود، هم بین کسبه و بازاری‌ها هم بین مردم و محلی‌ها. حتما شنیده‌اید که چلوکبابی کرامت یک زنگ مخصوص داشت. سوای اینکه هرکس که نیازمند بود، در دکان حاجی به رویش باز بود، اگر خودش هم فقیر و مستمندی را پشت‌در مغازه می‌دید، زنگی را به صدا درمی‌آورد تا شاگردهایش بروند و برای فقیر بیرون مغازه غذا ببرند.

مرحوم کرامت وقتی مسجد را راه انداخته بود، یک روز به حاجی‌لدنی گفت این عباس را به من بده تا در کار‌های مسجد کمکم کند

درباره اینکه چه شد که سروکارش به این مسجد افتاد، می‌پرسم که با دست به آن‌طرف خیابان اشاره می‌کند و می‌گوید: «کفش ملی را می‌بینی آن‌طرف خیابان؟ [از در باز مسجد می‌توانم قسمتی از تابلو فروشگاه کفش ملی را ببینم.]من آن‌طرف خیابان پیش آقای لدنی کار می‌کردم. تازه داشتم پیش او کاسبی یاد می‌گرفتم.

حاجی‌کرامت با همه کسبه‌های محل رفیق بود. با حاجی‌لدنی هم رفاقت داشت. وقتی که مسجد را راه انداخته بود، یک روز آمد و به حاجی‌لدنی گفت این عباس را به من بده تا در کار‌های مسجد کمکم کند. من آن‌موقع نوجوان بودم. در ضمن، حاجی‌کرامت فرزندی هم نداشت. من را آورد مسجد و مثل پسر خودش به من محبت کرد.»


شروع فعالیت‌ها در پایگاه انقلابی مسجد

«جلسات قرآن و حضور قاریان معروف در محافل اینجا، آن‌قدر این مسجد را در مدت کوتاهی که از تأسیسش گذشته بود، پیش خاص و عام مشهور کرده بود که یک اقبال عمومی نسبت به آن وجود داشت.»

عباس‌آقا این جمله را می‌گوید و از پیش‌نمازشدن رهبر معظم انقلاب در این مسجد چنین یاد می‌کند: «حاجی‌کرامت، بانی و مؤسس مسجد، تصمیم گرفت یک پیش‌نماز دائمی بیاورد. از طریق حاجی‌غنیان که از دوستان مسجدی و مذهبی حاجی‌کرامت بود و آیت‌الله طبسی، به آقای خامنه‌ای پیشنهاد دادند.

البته ایشان در ابتدا قبول نکردند، چون همان سال بود که ساواک جلسات تفسیر قرآن ایشان در مسجد امام‌حسن (ع) را تعطیل کرده بود و به‌نوعی روی ایشان خیلی حساس بودند؛ اما به‌هرحال قبول کردند و تقریبا از اواخر پاییز ۱۳۵۲ ایشان امام‌جماعت اینجا شدند.»

روایت‌های این خادم مسجد کرامت به روز‌های تبعید رهبر معظم انقلاب هم می‌رسد: «این مسجد هم به حرم نزدیک بود، هم به مدرسه‌های علمیه، هم به بازار و مرکز شهر. این‌طوری بود که هم مردم عادی، هم بازاری ها، هم طلاب و دانشجو‌ها همه می‌آمدند. غلغله می‌شد. گاهی مجبور بودیم بین نماز‌ها در‌های مسجد را ببندیم، چون دیگر جا نبود کسی داخل شود.

ساواکی‌ها حسابی روی مسجد و سخنرانی‌های آقا حساس شده بودند. شنیدم که حتی یک‌بار حاجی‌کرامت را بردند و به او تذکر دادند که جلو آقا را بگیرد. اما آقای خامنه‌ای گفتند تا کسی به خودم چیزی نگفته است، ادامه می‌دهم. تا اینکه به خودشان خبر دادند ممنوع‌المنبر شده‌اند!

بعد از آن آمدند کنار منبر ایستادند و شروع کردند به صحبت‌کردن. به شوخی گفتند، چون ممنوع‌المنبرم، بالای منبر نمی‌روم؛ اما بالاخره دستگیر شدند و تبعیدشان کردند. آن اقبال و ازدحامی که برای سخنرانی‌های ایشان شکل می‌گرفت، بالاخره ساواک را حساس می‌کرد و این‌طور بود که یک مسجد تازه‌ساز ناگهان به پایگاه اصلی فعالیت‌های انقلابی تبدیل شد.»

 

۲۰ میلیون عکس امام(ره) از اینجا دست مردم رسید

 

مسجد کرامت، ستاد عملیاتی انقلاب در مشهد

عباس‌آقا از تبدیل‌شدن مسجد کرامت به ستاد عملیاتی برای انقلاب هم چنین در خاطر دارد: «بعد از اتفاقات سال ۱۳۵۲، مسجد کمی از رونق فعالیت‌های سیاسی افتاد. بیشتر همان جلسات قرآن بود و مراسمات معمول مذهبی. اما در سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ دوباره فعالیت‌های سیاسی مسجد اوج گرفت، به‌ویژه از مهر ۱۳۵۷ که آقای خامنه‌ای از تبعید برگشته بودند. در این دوران دیگر مسجد کرامت عملا ستاد عملیاتی بود!

همه فعالیت‌های انقلابی در اینجا طراحی و از اینجا شروع می‌شد. از کسانی که یادم هست همیشه پای ثابت فعالیت‌های مسجد بودند، علاوه بر آقای خامنه‌ای، آقایان طبسی و هاشمی‌نژاد بودند. آقایان کامیاب، موسوى‌قوچانى و اندرزگو هم بودند. همه هماهنگی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها حتی برای شهرستان‌ها در همین مسجد گرفته می‌شد و بعد به بقیه انقلابیون انتقال داده می‌شد.»

 

چشمی که پای انقلاب از دست رفت

عباس‌آقا می‌گوید: «در ماه‌های منتهی به انقلاب که فضای سیاسی التهاب بیشتری داشت، ساواک هم پرکارتر شده بود، اما مردم دیگر قدرت بیشتری گرفته بودند. بهتر است بگویم دیگر نمی‌ترسیدند. مسجد کرامت، مسجد ملاهاشم و مدرسه نواب، همه در سال ۱۳۵۷ کانون فعالیت سیاسی بودند و حتی ساواک از ریز و درشت فعالیت این پایگاه‌ها خبر داشت، اما جرئت نزدیک‌شدن به این جا‌ها را نداشت.

مردم خودشان حسابی از این مکان‌ها محافظت می‌کردند. ساواکی‌ها و نیرو‌های رژیم یک‌جور‌هایی پایشان را از چهارراه نادری این‌طرف‌تر نمی‌گذاشتند. انقلابی‌ها و حتی سربازفراری‌ها در طول روز راحت در مسجد رفت‌وآمد می‌کردند و شب هم از شلوغی جمعیت استفاده می‌کردند و از مسجد خارج می‌شدند.»

عباس‌آقا در ادامه از شلوغی‌ها و تظاهراتی که در چهارراه نادری و خیابان‌های اطراف راه می‌افتاد، می‌گوید. اینکه شروع راهپیمایی‌ها همیشه از جلو همین مسجد یا مدرسه نواب یا بیت آیت‌الله شیرازی بوده است.

در همان روز‌ها که اعتراضات مشهد در ماه‌های آخر منتهی به انقلاب به اوج خودش رسیده بود، عباس‌آقا در یکی از همین اعتراضات با اصابت گاز اشک‌آور مجروح شد.

حالا که گردوغبار سالیان بر خاطره‌های پیرمرد نشسته، دقیق یادش نیست که در چه تاریخی و در کجا این اتفاق افتاد. فقط یادش مانده که در بیمارستان امام‌رضا (ع) یک چشمش را به دنیا باز کرده و یک چشمش را برای همیشه از دست داده است.

البته حوادث روز نهم و دهم دی‌۱۳۵۷ اگرچه درهم و آشفته، همچنان از پررنگ‌ترین خاطرات اوست. روز‌هایی که خودرو‌های ارتشی در خیابان‌ها راه افتادند و هرجا صف نفت یا صف نان که آن روز‌ها زیاد هم بود، می‌دیدند، به رگبار می‌بستند.

ساختمانی نظامی در چهارراه شهدا به تصرف نیرو‌های مردمی درآمد و اسلحه‌های موجود در آن مصادره شد. درگیری در این محل بسیار شدید بود؛ به‌طوری‌که ساعت ۱۱ صبح، نیرو‌های نظامی رژیم خودشان را به خیابان شیرازی رساندند و با تیراندازی مستقیم به مردم سعی کردند جمعیت را متفرق کنند.

 

۲۰ میلیون عکس امام(ره) از اینجا دست مردم رسید

 

ماجرای ۲۰ میلیون عکس از امام (ره)‌

می‌خواهم از فعالیت‌های خود عباس آقابیشتر بشنوم. طفره می‌رود. سؤالاتم درباره خودش را با جواب‌های ساده و کوتاه پاسخ می‌دهد. سرانجام از چیزی که شنیده بودم می‌پرسم؛ از ماجرای ۲۰ میلیون عکس از امام (ره) می‌گوید: «خدابیامرز دایی‌ام در بیست‌متری طلاب که الان به آن می‌گویند خیابان شهید علیمردانی، عکاسی داشت. اتفاقا اولین عکس‌هایی که چاپ کرده بود، عکس امام (ره) بود.

در سال‌های آخر انقلاب آن‌قدر عکس امام چاپ کرد که حدودا به ۲۰ میلیون قطعه عکس رسید. عکس‌ها و اعلامیه‌هایی را که در عکاسی چاپ می‌کرد، من می‌آوردم مسجد و در میان همین بساط می‌دادم دست مردم و انقلابی‌ها.»

می‌پرسم چطور؟ آن‌موقعی که همراه‌داشتن یک عکس و اعلامیه حکم مرگ داشت، چطور می‌شد آن حجم از عکس و اعلامیه‌ها را حمل کرد؟ هیچ‌وقت گیر نیفتادید؟ می‌گوید: «نه خداراشکر، لای پتو می‌آوردم و کسی هم به من شک نمی‌کرد؛ اما ساواک رد یک چیز‌هایی را زده بود و رسیده بودند به عکاسی. دایی‌ام را دستگیر کردند و بیست روزی در زندان ساواک بود.»

خود حاج‌آقا کرامت مجوزش را داد

از ساعت نماز مدت‌هاست گذشته و چند نفری هم که در خلوت مشغول عبادت بودند، آماده رفتن می‌شوند. از حاج‌آقا محمدی خواهش می‌کنم که اگر دیگر در مسجد کاری ندارد، با هم به محل کارش برویم. در راه برایم تعریف می‌کند که، چون خودش کاسب بوده و کاسبی را دوست داشته، حاجی‌کرامت به او اجازه داده است کنار دیوار مسجد بساط دست‌فروشی خودش را داشته باشد.

وارد کوچه باریک کنار مسجد می‌شویم. دیوار سمت چپ کوچه پر از پوستر‌هایی از عکس‌های شهداست. در بساطش هم همه‌چیز پیدا می‌شود. هنوز روکش‌های روی بساط را کامل برنداشته است که مردی می‌آید و جارو و خاک‌انداز می‌خرد.

چند زن عرب هم می‌ایستند به تماشا و قیمت کش چادر می‌پرسند. با گوشی‌ام چند عکس از او و بساطش می‌گیرم. چند بار تأکید می‌کند که از تصویر شهدا هم عکس بگیرم. بعد می‌رود و از بین عکس‌ها یکی را جدا می‌کند و نشانم می‌دهد. عکس شهید سیدکاظم میکائیل‌زادگان. عکس پسر‌دایی‌اش است. برادرزاده همان دایی که عکاسی داشت.

دلم می‌خواهد از گذشته بیرون بیایم و از اکنون او بپرسم. دل به دریا می‌زنم و می‌گویم از عمری که از سر گذرانده‌اید، راضی هستید؟ می‌گوید: «خداراشکر. زندگی را می‌گذرانم. شش بچه را با همین بساط بزرگ کردم. آخری را به‌تازگی شوهر داده‌ام. حالا پنج نوه دارم. زمانه تغییر کرده است؛ حالا جوان‌ها این مدل کار‌ها را نمی‌پسندند، اما من راضی‌ام.» می‌گویم اگر برگردید به آن دوران، دوباره به همین شکل جلو می‌آیید؟ با اطمینان می‌گوید: «صددرصد.»

با عباسعلی محمدی، مردی که مرا ساعتی به گردش تاریخ برد، خداحافظی می‌کنم. سر چهارراه شهدا می‌ایستم؛ خیلی شلوغ است! اما نه شبیه روز‌هایی که پیرمرد پیش چشمم مجسم کرده بود. این شهر حالا در شلوغی امن‌وامانی است.

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۲ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۶ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44